آریا آریا ، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره

دردانه مامان و بابا

پسرم تولدت مبارک

    امروز جمعه 28 مرداد 90 ماهگرد هفت ماهگی شوووووووووومبولیه عزیزم از این که داریم به روزی که من و بابایی میتونیم تو رو ببینیم نزدیک میشیم واقعا واقعا خیییییییییییییلی خوشحالیم. اینم کیک تولدت البته عکسش .قووووووووول میدم وقتی دنیا اومدی جبران کنم یه کیک واقعیه خوشمل . عزیزم من و بابا عاشقانه دوست داریم .   تولدت مبارک ...
30 مرداد 1390

فزت برب الکعبه

به جز از علي نباشد به جهان گره‌گشايي          طلب مدد از او کن چو رسد غم و بلايي چو به کار خويش ماني در رحمت علي زن        به جز او به زخم دل‌ها ننهد کسي دوايي ز ولاي او بزن دم که رها شوي ز هر غم          سر کوي او مکان کن بنگر که در کجايي بشناختم خدا را چو شناختم  علي را               به خدا نبرده‌اي پي اگر از علي جدايي علي اي حقيقت حق علي اي ولي مطلق       تو جمال کبريايي تو حقيقت خدايي نظري ز لطف و رحمت به من شکسته ...
29 مرداد 1390

ترانه باران

باز برای آسمون                  از راه رسید یه مهمون یه ابر چاق سیاه                 با خنده های قاه قاه ابر ِسیاه شیطون                دوید توی آسمون نشست کنار خورشید          دامنشو روش کشید آسمونو سیاه کرد               خنده ای قاه قاه کرد خورشید به ابر نیگا کرد&nb...
26 مرداد 1390

سوغاتی

هووووووووووووووووووووورا  بابایی دیشب برگشت و واسه پسر خوشکلمون یه سوغاتی خومشل اورد که عکسشو گذاشتم. چون هنوز ما واسه نی نی مون هیچی سیسمونی نخریدیم این اولین لباس نی نی گولو محسوب میشه تازه دیشب که بابایی دلش واسه نی نی ش خیلی تنگ شده بود یه بازی جالب کرد.بابایی چراغ قوه گرفت روی شکمم تا نی نی نور رو بتونه احساس کنه و قند عسل مامان که تا حالا نور ندیده بود یه دفعه یه تکونی خورد که من ترسیدم و جیغ کشیدم ولی کلا بازی بامزه ای بود چون بعدش که به نور عادت کرده بودی دیگه یواش یواش تکون میخوردی و بازی میکردی. عزیزم میدونی که مامان و بابا به اندازه ی همه ی ستاره ها دوست دارن؟ ...
26 مرداد 1390

جوجه ورزشکار

سلام پسر ورزشکار مامان. این روزا اینقدر داری تو دل مامان تکون میخوری که دیگه بابایی هر وقت دلش برات تنگ میشه میادو نازت میکنه .اخه قبلا خیلی باید منتظر میموند تا تو دست و پا های کوچولوت و تکون بدی بعضی وقتا هم مامانو نیشگون میگیری که خیلی دردش میاد و خیلی واسه نی نی گولوش نگران میشه نی نی گولوی مامان من حاضرم که تو منو نیشگون بگیری و لگد بزنی ولی خودت راحت باشی. پس کلا راحت باش بووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووس عزیزم مامان یه خورده ناراحته از بعضیا و امروز میخوام از بعضی از ادما برات بگم که با غرور و تکبر ویه سری کارا همیشه احساسات ادمارو جریحه دار میکنن.عزیز...
25 مرداد 1390

دلتنگی

سالم عسل مامان عزیزم بابا چون کار داشت امروز رفت مشهد و احتمالا تا شب بر میگرده.ولی هنوز که یه ساعتم نشده دلمون خیلی برای بابایی تنگ شده نه !!!! بابایی زود کارتو انجام بده و برگرد چون من و نی نی دلمون تنگ شده ولی من و تو هم تنها نیستیم چون مامانی و بابایی و دایی ارمین و دایی امیر افطار میان پیشمون وباید بریم واسشون غذاهای خوشمزه درست کنیم. اقا پسر شما هم خیلی قوی شدی ها چون الان که دارم تایپ میکنم شکم مامان میره تا اتاق خواب و بر میگرده الهی قربونت برم عاشقتم مامانی ...
25 مرداد 1390

نصیحت پدرانه

      سلام  پسرم یه داستان قشنگ خوندم . با خودم گفتم چقدر خوبه تو هم بعدا بخونی . هر چند میدونم تو  هیچوقت مثل پسرک  تو قصه نمیشی . روزی روزگاری درختی بود …. و پسر کوچولویی را دوست می داشت . پسرک هر روز می آمد برگ هایش را جمع می کرد از آن ها تاج می ساخت و شاه جنگل می شد . از تنه اش بالا می رفت از شاخه هایش آویزان می شد و تاب می خورد و سیب می خورد با هم قایم باشک بازی می کردند . پسرک هر وقت خسته می شد زیر سایه اش می خوابید . او درخت را خیلی دوست می داشت خیلی زیاد و در خت خوشحال ب...
24 مرداد 1390

نصیحت مادرانه

سلام گل مامان حالت چطوره عسلم.امروز جمعه ست و ما افطار خونه مامان بزرگ(بابا) دعوتیم .از صبح هم که شما مامانیو بیدارکردی دارم فیسبوک گردی میکنم.یه مطلب خوب دیدم که خیلی به درد الانت نمیخوره ولی بعدا که بزرگ شدی مفیده: 1. با احمق بحث نکن و بگذار در دنیای احمقانه خویش خوشبخت زندگی کند 2. با وقیح جدل نکن چون چیزی برای از دست دادن ندارد و روحت را تباه می کند 3. از حسود دوری کن چون حتی اگر دنیا را هم به او تقدیم کنی باز هم از تو بیزار خواهد بود 4. تنهایی را به بودن در جمعی که به آن تعلق نداری ترجیح بده بوس   ...
21 مرداد 1390

مادر

کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسید: “می‌گویند فردا شما مرا به زمین می‌فرستید، اما من به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونه می‌توانم برای زندگی به آنجا بروم؟” خداوند پاسخ داد: “از میان تعداد بسیاری از فرشتگان، من یکی را برای تو در نظر گرفته‌ام. او از تو نگهداری خواهد کرد.” اما کودک هنوز مطمئن نبود که می‌خواهد برود یا نه: “اما اینجا در بهشت، من هیچ کار جز خندین و آواز خواندن ندارم و اینها برای شادی من کافی هستند.”… خداوند لبخند زد: “فرشته تو برایت آواز می‌خواند، و هر روز به تو لبخند خواهد زد . تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواه...
21 مرداد 1390

روزهای سخت نگرانی

هفته پیش یک شنبه که رفتم برای چکاپ ماهانه خودم به دکتر گفتم که یه سونو برام بنویسه.دکتر گفت نیازی نیست ولی اگه میخوای اشکال نداره.منم شنبه یعنی پریروز رفتم سونو خداشکر حال بچم خوب بود ولی دکتر سونو گفت که مایع کیسه اب بچه کم شده و گفت که حتما رسیدگی کنم.منم خیلی نگران شدم و اصلا نفهمیدم چجوری تا مطب رفتم .خدارو شکر زود نوبتم شدو رفتم تو.دکتر گفت که زیاد نگران نباشم و 4 تا سرم داد که روزی یکی بزنم و مایعات استفاده کنم وبعد یه هفته برم سونو.حالا تا امروز دو تا از سرمارو زدم.هر کدومش 4 ساعت طول میکشه.دیگه الان همش منتظر شنبم که برم سونو و دکتر بگه شومبولیم حالش خوبه.واقعا این هفته پر از نگرانیه.....راستی سفرم که کلا قبل از این ماجراها کنسل شده ...
18 مرداد 1390